ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت


ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت

نفس به سینه صبح سخن گره شده بود


چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت

ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا


که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت

درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو


ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت

به شیشه خانه افلاک می زند خود را


چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت

مرا ز دیده بندگان مکن بیرون


که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت

ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار


ز مستی دگران هوش من بلندی یافت

هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود


دمی که از لب خاموش من بلندی یافت

نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود


ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت

یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم


ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت

ز هر زمین که غباری بلند شد صائب


به قصد آینه هوش من بلندی یافت